مجلس هشتم ..."مردي كه راه رفتنش قشنگ بود ...سبط اكبر، حضرت علي اكبر (ع)."
صداي شمشيرش مي آمد، صداي تاخت اسب و زمزمه شعري كه مي خواند.
"اين مبارزه، جوهره مردان را آشكار ميكند. اين مبارزه، ادعا را از حقيقت جدا مي كند".
نفس ها حبس بود. جوان های خويشاوند، سر لاي زانو ها پنهان كرده بودند تا فريادي را كه در راه بود نشنوند.
جوان ها، نيمه شب، دور از چشم بزرگتر ها رفته بودند بيابان، با هم پيمان بسته بودند، پيش از علي اكبر (ع) بروند....
مي دانستند كه هر زخم تن علي، پدرش را تكه تكه مي كند ...
اما مگر پدر و پسر گذاشته بودند.
علي گفته بود: "من باشم و شما برويد؟"
پدر گفته بود: "اول علي! فقط قبل رفتن چند قدم پيش رويَم راه برود".
غزل چگونه بگویم ز قطعه های تنت؟!
که بیت بیت تو از پیکرت جدا شده است
غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی)...
برچسب : تنت؟محرم, نویسنده : qazalak88o بازدید : 77