بیا کز دوریت اشکم روان است

ساخت وبلاگ
 

بهار می رسد اما ز گل نشانش نیست
نسیم رقص گل آویز گل فشانش نیست

دلم به گریه ی خونین ابر می سوزد
که باغ خنده به گلبرگ ارغوانش نیست

چنین بهشت کلاغان و بلبلان خاموش
بهار نیست به باغی که، باغبانش نیست

 چه دل گرفته هوایی، چه پا فشرده شبی
که یک ستاره ی لرزان در آسمانش نیست

کبوتری که در این آسمان گشاید بال
 دگر امید رسیدن به آشیانش نیست

ستاره نیز به تنهایی اش گمان نبرد
کسی که هم نفسش هست و هم زبانش نیست

جهان به جان من آنگونه سرد مهری کرد
که در بهار و خزان کار با جهانش نیست

ز یک ترانه به خود رنگ جاودان نزند
دلی که چون دل من رنج جاودانش نیست
 

                        « فریدون مشیری»

 

درد نوشت:

امروز برای نیوش یه متن نوشتم برای تشکر از دوستی که همراه شب و روز یک ساله اش بود خوند و گریه کرد ولی نمی دونم چرا نمی تونم برای شما دوتا چیزی بنویسم، بی مهر نیستم فقط تا می خوام چیزی بنویسم فکرم بهم میریزه... حس می کنم دارم می میرم که ای کاش اینطور می شد ...

بهار بی مهر داره باز از راه می رسه شما کجایید آخه؟ بابای گلم، داداش عزیزم! چرا نمی بینمتون؟ لمستون نمی کنم... ؟؟؟

[ جمعه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۵ ] [ ۴:۴۷ ب.ظ ] [ غزلک ] [ ]

غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی)...
ما را در سایت غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : qazalak88o بازدید : 67 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 20:52