زني پشت سرش داد مي زد:
آرام تر برو پسر زهرا!
ظهر بود.
يكي بود و
هيچ كس نبود ....
لباس غمت، به قامتِ من
صدا زدنِ تو؛ عبادتِ من...
چه مویه کنان، به سینه زنم
به غصه و داغ تو سر شکنم
خوشم که شود به لحظه ی مرگ
لباس سیاه شما؛ کفنم
لباس سیاه شما؛ کفنم
لباس سیاه شما؛ کفنم...
در موج خون گم کرده تنها هستياش را
يک بانوي قامت کمان در بين گودال
سر مي زد از سمت غروبي خون گرفته
خورشيد زينب ناگهان در بين گودال
از آسمان نيزه ها معراج مي رفت
تا بي کران تا لا مکان در بين گودال
نه سر، نه انگشتر، نه کهنه پيرهن، آه
آلاله، پرپر، بي نشان در بين گودال
انگشتر و انگشت با هم رفت از دست
در جستجوي ساربان در بين گودال
با بوسه هاي نعل هاي تازه آخر
تشييع شد خورشيدمان در بين گودال
در شعله هاي آفتاب داغ صحرا
مانده تني بي سايه بان در بين گودال
برچسب : نویسنده : qazalak88o بازدید : 81