اشکی بود مرا که به دنیا نمی دهم ....محرم 95

ساخت وبلاگ
مجلس چهارم : "مردي كه سود نداشت ....ضحاك بن قيس مشرقي"

 

 " فايده، كلمه اي اين همه بي معني نشده بود كه ظهر آن روز شد ".

 مرد گفت: "پسر رسول! با تو عهد كرده بودم تا فايده دارم بمانم".
 
 پسر رسول نشسته بود كنار تن خوني آخرين نفري كه رفته بود ميدان و سر و رويش غرق خاك و عرق بود.
 
مرد گفت: " تنها دو تن از يارانت مانده اند، پايان معلوم شده ".
 
 پسر رسول چيزي نگفت.

صداي مرد آهسته تر شد: "در ماندن من سودي نيست آقا! بگذاريد بروم".


پسر رسول سر بلند نكرد. فقط گفت:‌ "كاش زودتر رفته بودي".

 لحنش ناگهان نگران شد:

                 "اسبي نمانده از اين سپاه عظيم چه طور پياده مي گذري؟"

 از همان جا كه نشسته بود، كنار تن خوني آخرين يار، ديد كه مرد سود و زيان، اسبش را پيش تر لابه لاي خيمه ها پنهان كرده.
                             ديد كه مرد سوار شد و ديد كه دور شد....
 
 
 

مجلس پنجم ...."مردي كه اسم خوبي داشت" : حر بن يزيد رياحي

 

سر اسب را كه كج كرده بود و بي صدا از فاصله دو سپاه گذشته بود،

فكر كرده بود كه خيلي خوب اگر پيش برود مي بخشندنش و مي گذارند با بقيه هفتاد و دو نفر بجنگد ... وقتي هم مي گفتند:"خوش آمدي! پياده شو، بيا نزديك!"

 نتوانست. ياد اين افتاد كه آب را خودش سه روز پيش، رويشان بسته.
 گفت: "سواره مي مانم تا كشته شوم".

مي خواست چشم تو چشم نشوند.
اصلا حساب اين را نكرده بود كه بيايند سرش را بگيرند روي زانو، خون هاي روي پيشاني اش را پاك كنند. باز دلشان راضي نشد.دستمال خودشان را ببندند دور سرش. در خواب هم نمي ديد بهش بگويند:

 "آزاد مرد، مادرت چه اسم خوبي رويت گذاشته است".
 
 
 
 
 
غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی)...
ما را در سایت غزلك(یک جرعه غزل، دریا دریا دلتنگی) دنبال می کنید

برچسب : اشکی بود مرا, نویسنده : qazalak88o بازدید : 70 تاريخ : جمعه 16 مهر 1395 ساعت: 16:46